گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت صد و هفتم :
حرفهایش مثل خورشیدی که از پشت ابر سر بیرون آورد، گرم بود و دلنشین اما در یک لحظه سقف آسمان کوتاه شد، نگرانی از حال گلاره و انتظار ئهدا دل شورهای شد و تا حلقم بالا آمد.
- خیلی دیر کردیم حتما ئهدا تا حالا نگران شده!
سر برگرداندم و گلاره را صدا زدم.
- نگران چی، وقتی من باهاتونم؟
سخت بود نگه داشتن خندهام.
- اتفاقا همین بودن تو نگرانش میکنه.
گردن کج کرد و دلخور ن
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
م
00خوب بود ،چه دل خجسته ای داره گلباش